اشعار علی چاوشی

کنارِ خود، تو را احساس کردم؛ دیدمت حتی / علی چاوشی

دلم قربانِ شادیِ تو، قربانِ غمت حتی
زیاد است از سرِ ناچیزِ من ای جان! کمت حتی

اگرچه «دوستت دارم» شنیدن از تو شیرین است
تو را من دوست دارم با نگاهِ مبهمت حتی

تو زیبایی ولو با اشک، اما گریه را بس کن
تو گلبرگی و می گیرد دلم از شبنمت حتی

تو زیبایی اگر خندان، اگر گریان بخند اما
که سِیلی می شود در جانم اشکِ نم‌نمت حتی
::
خیابان بود و سرما بود و تنها بودم و شب بود
کنارِ خود، تو را احساس کردم؛ دیدمت حتی
2886 0 4.92

سال های سال / علی چاوشی

 

سال های سال
سبزی و صفای باغ او شدم
من چه هیزم تری به باغبان فروختم
            که حال
هیزم اجاق او شدم؟

1666 0 4